نقـــره دآغ

آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

نقـــره دآغ

 

سیبی را که یک روز عطرش مدهوشم می کرد ،

آنقدر توی دستهام نگه داشتم که پوسیده انگار ؛

تنها خیال ِ خاطرش ، است که از سر نمی رود ، لعنتی!

 

آدمی روزی یاد می گیرد که مرگ پایان نیست، و مرگ مجازات نیست حتی !

مرگ پروانه ای ست که نباید پیله اش را زودتر پاره کرد .

حرف ، سر ِ بکرترین تجربه ی ِ آدمی ست. بکر، مطلق، بی تکرار!

حرمت نگه داریم، حرف ، سر ِ انسآن است !

یک روز می رسد و ناگاه آغوشش ، طعنه به عاشقانه ترین های ِ جهان می زند ،

تنگ در بر می گیرد و هیچ گاه رها نمی کند *:)

و او صادق ترین است به وعده اش ،

زمانش که رسید ، خواهد آمد ...

 

* نگـــآه نوشت : آنچه می شد دید سایه ای بود مغرور ، در انحنای ِ بی جان ِ سیاهی ها

+ قـــآضی نوشت : حکم  ِ اعدام ِ زهرا به تعویق افتاد و خورشید امروز گرم تر می تابد .

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در برچسب:سنجاق شده به : درد نوشت *:/ , ساعت توسط انگوشت ِ مَن |